جمهوریت – سعید رضاخان استاد برجسته نقاشی پشت شیشه نوشت : نیمروز گرم تابستانی در مرکز شهر تهران، به دیدار پروفسور سید حسن امین میرویم. استاد حقوق بینالملل در دانشگاه گلاسکو کالیدونیان و پژوهنده و سراینده شاهنامه امین (تکلمه شاهنامه فردوسی)، فیلسوف و ایرانشناس که پیش از این با ایشان در گردهمایی انجمن مجموعه داران ایران (موزه ملی) آشنا شدم. (آن آشنایی را وامدار دوست دلسوخته، آقای منوچهر لطفی هستم.)
وقتی زنگ دفتر پروفسور را زدیم؛ یکی از دوستانش در را برروی ما گشود. سپس پروفسور به استقبال آمد. گرم، صمیمی و آرام… ما را به سالنی بزرگ که اطراف آن را قفسههای کتاب، گرفته بود؛ راهنمایی کرد.
دوست دیگری که پیش از ما آمده بود نیز حضور داشت.
مراسم ابتدایی و معرفی دوستان، انجام شد. دو شاعر و اهل قلم، یک مهندس و زمین شناس، من که تنها دستمایهام در این دیدار کمی فعالیت در نقاشی پشت شیشه و تحصیل در رشته تاریخ ایران (دوران اسلامی) و خود پروفسور امین بود.
پس از مدتی یک کهنه سرباز باتجربه و یک دختر خانم که او هم در زمینه تاریخ ایران تحصیل کرده بود به جمع ما پیوستند.
کمی صحبت از شعر و موسیقی به میان آمد و چند بیتی هم توسط دوستان خوانده شد.
سپس گفتگو در زمینه تاریخ معاصر پیگیری شد. اتفاقاتی که در صد سال گذشته صورت گرفته بودند، بررسی شدند.
نقش حزب توده در ایران و مقابله ساواک با این تنها حزبی که به معنای واقعی در تاریخ معاصر ایران فعال بوده است.
همچنین ترور بختیار که به صورت سازمان یافته و برنامه ریزی شده، انجام شد.
در اینجا به یاد کتاب ایران بین دو انتخاب افتادم. اثری ماندگار از آبرامیان که خواندن آن به هر دانشجویی در زمینه تاریخ و علوم سیاسی سفارش میشود.
در این گفت و شنود دو ساعته از گذشتگان و در گذشتگان بسیاری یاد شد.
از کسانی که روزی در همان محل ساکن بودند یا کسانی که در همان اطراف، دفتر کاری داشتند.
کسانی مانند مرحوم سعید نفیسی، دکتر شقاقی، دکتر خاور، دکتر عناصری و… و من به این میاندیشم که چه کسان دیگری در آن حوالی بودند و امروز فقط نامی از آنها در برخی حافظهها به یادگار مانده است؟
پروین غفاری را به یاد میآورم. همان که به زیبای موطلایی مشهور بود و کتاب خاطراتش در بازار نشر نایاب است.
یا آن زمان که برادران عندلیبی (نوازنده و آهنگساز) در کوچه پس کوچههای امیراکرم و به ویژه کوچه زهل و کوچه نیکپور قدم میزدند.
اما امروز دیگر نشانی از نیکپور (رییس گمرکات جنوب) و پسر ارشدش که در کار موسیقی بود و در آستانه نوروز ۱۴۰۰ این جهان را ترک کرد، نیست.
این رسم روزگار است. اینکه وقتی کسی را در کنار خود داریم، نبینیم و نشناسیم. یا شاید هم رسم ماست تا به این وسیله کوچکی خود را در کنار بزرگان، نادیده بگیریم.
اما دلیل آن هرچه باشد؛ بد رسمی است. شاید به همین دلیل است که تاریخ شفاهی ما به ثبت نمیرسد.
چنانکه مطالب مربوط به جنگ ترموپیل (جنگ ایران با یونان در زمان خشایارشاه) را باید در منبع های یونانی جستجو کنیم. (پروفسور امین در میان گفتگو گریزی هم به این جنگ میزند.)
من هم یادی از لئونیداس (پادشاه اول اسپارت) میکنم.
در جمع ما آن کهنه سرباز بسیار شیرین سخن ظاهر میشود. نمونههایی از خاطرات خود را برایمان میگوید. از پاوه و پاکسازی منطقه از دشمنان، از اهواز و خرمشهر که درگیر جنگ شدند، از دوستان و همرزمانش که دیگر در میان ما نیستند. از ناگفتههایی که امروز شنیدن آنها برای ما شیرین است اما روزی برای او تلخ و زهر مانند بود. پروفسور هم در این میان اطلاعاتی کوتاه و بریده به ما میدهد. گویی میخواهد پانویسی در زیر برگههای کتاب خاطرات جناب سرهنگ بنویسد… و سرباز پیر همچنان خود را فقط یک سرباز میداند. سربازی که فقط به وظیفه خود عمل کرده.
در میان گفتگوی دوستان، پروفسور کنجکاوانه گوش میدهد و این نشان از شوق آموختن است. شوق آموختنی که در سن ۷۳ سالگی هم هنوز فعال است. با این وجود گفتار ما را هراز گاهی تصحیح میکند و به اصطلاح حاشیهای بر صحبتهای ما میزند. تذکراتی بجا میدهد و سندی از گذشته را برای ما مطرح میکند. همین موضوع باعث میشود تا همه در گفتگو شرکت کنند و بحث در میان دوستان حاضر در جلسه بچرخد. این چنین میشود که ملاقات کوتاه ما تبدیل به یک برنامه ۲ ساعته میشود.
در پایان برنامه از پروفسور امین میخواهم تا دیداری از انجمن و کارگاه نقاشی پشت شیشه داشته باشد و ایشان نیز از آن استقبال میکند.