به گزارش جمهوریت ;
عصر ایران؛ مهرداد خدیر– در ایام جشنوارۀ فجر، مجال تماشای فیلم «سرخپوست» فراهم نیامد و پس از آن زمستان، بهار هم سپری شد تا در نخستین شب تابستان «سرخپوست» را ببینم.
هر چند به اعتبار فروش قریب ۶ میلیارد تومانی، میتوان گفت کثیری از سینماروها فیلم را دیدهاند و اشاره به داستان، مانند قبل نکوهیده نیست، اما باز چون کسانی ندیدهاند به جای اشارات داستانی، به بهانۀ دومین ساختۀ نیما جاویدی (قبل از آن – ملبورن) به نام ها و نکاتی اشاره می کنم:
۱٫ سرتیپ اصغر کورنگی؛ در دهۀ ۴۰ خورشیدی ریاست زندان قصر با سرتیپ اصغر کورنگی بود.
هم او که پس از پیروزی انقلاب، چهره هایی چون آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و مهندس بازرگان به حُسن رفتار شهادت دادند و به جای این که سر و کارش با دادگاه انقلاب و شیخ صادق خلخالی بیفتد، معاون شهربانی کل کشور شد.
بدین ترتیب می توان گفت «سرگرد نعمت جاهد» که نقش آن را «نوید محمدزاده» بازی می کند نمونۀ واقعی هم دارد که در کتاب خواندنی «مسیح در قصر» به روشنی معرفی شده است.
۲٫ تام هنکس؛ هر چند کارگردان و بازیگر اول فیلم گفته اند به فیلم «مسیر سبز» نظر نداشته اند و خود نوید محمد زاده تنها بحث «ادای دین به رستگاری در شانگهای» را مطرح کرده اما دست کم این نویسنده و همراهان در تمام فیلم به یاد بازی «تام هنکس» در «مسیر سبز» افتادیم.
جدای شباهت در شخصیت دو رییس زندان، قورباغۀ «احمد سرخ پوست» هم یادآور «مستر جینگل» در مسیر سبز است. موش مرده البته با قدرت متافیزیکی احیا شد ولی اینجا قورباغه جان داده بود.
۴٫ کارلوس کاستاندا؛ از سینما که بیرون زدیم و در خنکای شبانۀ محوطۀ چشم نواز باغ کتاب، نخستین پرسش دخترم این بود که چرا کارگردان برای فیلم نام «سرخ پوست» را انتخاب کرد ومثلا «واکس» یا نام دیگر نه؟
توضیح دادم که دست نویسنده یا کارگردان در انتخاب نام باز نیست چون نباید شبیه نام فیلم دیگری باشد یا به لحاظ آوایی یا در ترجمه به قصد شرکت در جشنواره ها محدودیت دارد.
حالا که با مسیر سبز و قدرت ماورایی در آن فیلم قیاس می کنم حدس می زنم نویسنده شاید نیم نگاهی به عرفان سرخ پوستی یا کارلوس کاستاندایی داشته چون «احمد سرخ پوست» در قالب موجودی متفاوت هم ترسیم شده است.
۵٫ نوید محمد زاده؛ نام اصلی البته همین است چون همۀ فیلم بر دوش این بازیگر جوان است که نقشی کاملا متفاوت را بر عهده گرفته است. به جای نقشهای آشنای عصبی و برون گرا اینجا با آدمی درون گرا و خویشتن دار رو به روییم خاصه وقتی لباس نظامی از تن به در می کند و خودش می شود.
اصرار و تأکید بر زمان فیلم (دهۀ ۴۰ با تصویر محمد رضا شاه) هم برای این است که سوء تفاهم برنخیزد.
نوید هم ۱۵ کیلویی وزن اضافه کرده و هم نقشی ۱۵ سال بزرگ تر از سن واقعی را برعهده گرفته و کافی است نقش و چهرۀ او در این فیلم نه با نقش های قبلی که با فیلم دیگری که در همان بازۀ زمانی بازی کرده مقایسه شود. با «متری شیش و نیم».
از این روست که می توان گفت شایستۀ دریافت مجدد «سیمرغ» بازیگری جشنواره هم بود و با این توجیه که قبلا گرفته و فیلم دیگر نیز ستایش شده از نوید دریغ شد.
نوید محمد زاده چنان به جلد نقش می رود که فاصله گذاری ها را کنار می گذارد و کافی است بدانیم «سرگرد جاهد» را دو سال پیش در تئاتر «پچ پچه های پشت خط نبرد» در نقش «علیرضا» دیده بودیم:
«پچ پچه های پشت خط نبرد، جزء معدود تئاترهایی بود که ۵ سال قبل وقتی آخرین اجرای آن تمام شد ساعت ها گریه کردم و اصلا نمی دانستم چرا دارم گریه می کنم. چون در جاهای دیگر وقتی کار تمام می شود می گویم خوب! برویم برای کار بعدی و در تمام این سال ها می گفتم اشکان (خیل نژاد، کارگردان) خیلی ها باید ببینندش. چون نسل ما جنگ ایران و عراق را چندان ندیده ولی نزاع ها و اتفاقات داخلی را درک کردیم./ ماهنامۀ تجربه، شماره ۵۳، مهر ۹۶)
یادمان باشد که نوید محمد زاده این تئاتر را در سال ۹۶ بازی کرده و «سرخپوست» را تنها یک سال بعد و با آن همه تفاوت.
او در همان مصاحبه می گوید «ترس ناک ترین موضوع، گذر زمان است که نمی فهمیمش و ما را در خود حل کرده» و شاید به همین خاطر نقشی را پذیرفته که در آن خود او ۱۵ سالی بزرگ تر است و داستان آن ۲۰ سال قبل از تولد او و احتمالا یکی از جذابیت های فیلم برای او همین سفر در زمان بوده است.
۶٫ جل جتا؛ صحنه هایی که «سرخ پوست» در زیر چوبۀ دار مخفی شده و در گذار از تپه ها یادآور «عیسای ناصری» است که از تپه های جل جتا بالا می رود تا مصلوب شود و احمد شاملو با زیبایی هر چه تمام تر به تصویر کشیده است:
«با آوازی یکدست/ یکدست / دنبالۀ چوبینِ بار/ در قفایش
خطّی سنگین و مرتعش/ بر خاک می کشید/ تاج خاری بر سرش بگذارید… »
نمی خواهم بگویم نیما جاویدی این صحنه ها را باتوجه به این شعر ساخته و پرداخته اما برای منِ بیننده چنین شاعرانگی یی در آن نهفته است.
۷٫ با همۀ اینها نقطه ضعف فیلم دقیقا همان است که کارگردان شاید نقطۀ قوت می پنداشته و آن رابطۀ عاشقانۀ سرگرد جاهد (نوید محمد زاده) با سوسن کریمی مددکار زندان ( با بازی پریناز ایزدیار) است.
سرخ پوست می توانست «سرخپوست؛ یک عاشقانه» باشد مانند «بمب؛ یک عاشقانه» و چنین تکاپویی هم دارد اما به هر دلیل از حیث عشق به تمامی «درنمی آید».
جدای این که روایت عشق را موفق بدانیم یا نه در این تردیدی نیست که این فیلم، قصه دارد و تکنیک های قصه در آن رعایت شده و مهم تر از همه این که سینماست. نمی توانی چشم هایت را ببندی و تنها به گفت و گوها گوش فرا دهی. باید دید.
می توان مته به خشخاش گذاشت و تأکید فیلمساز بر زمان وقوع اتفاقات (۱۳۴۶) را با اتومبیل ژیان که ساخت اواخر دهه است به چالش کشید اما اینها مواردی فرعی است و سبب نمیشود «سرخ پوست» را دوست نداشته باشیم.
فیلم می توانست عاشقانهتر باشد اما عجالتا با همان صحنه که برای مددکار آوای عاشقانه میگذارد و از بلندگوی زندان به جای تهدید، نوای موسیقی پخش میشود یا وقتی از لباس اعمال زور به درمیآید رنگ و بوی عشق میگیرد.
«سرخ پوست» اما بیش از آن که داستان «عاشق» شدن باشد، داستان «آدم» شدن است. این که سرنوشت دیگران برای تو مهم باشد. شاید تصور شود وقتی لباس نظامی را از تن به در می کند جنبه های انسانی در او قوت میگیرد اما واقعیت زندگی تیمسار کورنگی این گزاره را باطل میکند.
سرخپوست شاید خوانشی از داستان «مسیح در قصر» باشد. مسیح اما اینجا تنها سرگرد جاهد نیست. «احمد» است که با چوبههای دار از زندان خارج میشود.
جز یک بار «احمد سرخ پوست» را نمیبینیم. برای این که تصور نکنیم سرگرد دچار توهم شده اما یک بار سایۀ او را میبینیم و خود او به سایۀ سرگرد بدل میشود. سایه را هم نمیتوان به دام انداخت…