جمهوریت – برنامه وزین و کم نظیر سوفیا که به عنوان بهترین برنامه ی فلسفی معاونت صدا شناخته می شود ، به بررسی ابعاد شخصیتی ، مطالعاتی و پژوهشی حکیم ابونصر فارابی و تاثیر آن بر جامعه علمی امروز ما پرداخت.
میهمانان این برنامه: دکتر قاسم پورحسن دانشیار فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی ، دکتر نادیا مفتونی استاد فلسفه دانشگاه تهران ، دکتر حسین کلباسی استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی ، دکتر علی کرباسی زاده دانشیار دانشگاه اصفهان بودند.
کارشناس مجری این برنامه دکتر محمد جواد ادبی است. این برنامه ۱۷ اسفند ماه ساعت ۲۲ از رادیو گفتگو موج اف.ام ردیف ۱۰۳.۵ پخش شد.
دکتر ادبی از اساتید و دانش آموختگان حکمت و فلسفه اسلامی گفتگو را با دکتر قاسم پورحسن دانشیار فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی که از فارابی شناسان برجسته کشور هستند و چندین آثار گران مایه از این فیلسوف بزرگ جامعه اسلام را شرح و بسط داده اند اینگونه آغاز می کنند:
به عنوان اولین پرسش از کتاب اخیر شما فارابی و الحروف که بیش از ۸ سال کار جدی علمی روی آن انجام دادید ، گفتگو را اغاز کنیم ، چرا به سراغ این کتاب رفتید؟ و نسبت فارابی با امروز ما در این کتاب چیست؟
دکتر پور حسن: علت اصلی آن است که وضعیت کنونی دنیای اسلام کاستی بزرگ اش عدم اهتمام به خرد است. فارابی در سال ۳۲۰ که در دنیای اسلام مناقشه ای درباره ی جایگاه عقل صورت گرفت در این کتاب به این موضوع پاسخ می دهد و فارابی وضع دنیای اسلام را در این کتاب بررسی می کند که اگر چراغ عقل خاموش شود می پاشیم.
این کتاب دومین اثر از مجموعه آثار فارابی پژوهی من است . کتاب اول خوانشی نو از فلسفه فارابی است که گسست معرفتی فارابی و سنت یونانی را در آن مطرح کردم یعنی اینکه ما تا کنون فارابی نخوانده ایم و متاسفانه در ذیل سنت یونانی خوانده ایم حتی محققان بزرگ ما یونان را از حیث سنت عقلی طلوع می دانند و فارابی را نیم روزش هم نمی دانند و فارابی در ذیل ارسطو نیست که معلم ثانی باشد بلکه او فیلسوف مستقل است .
سال ۳۲۰ در دنیای اسلام مناظره ای بین یک منطق دان متی بن یونس ،که استاد فارابی است و یک نفر که درون الهیات است به نام ابوسعید سیرافی شکل گرفت . قلب این مناظره آن بود که نیازی به عقل نداریم و ایمان و دین کافی است. ابوسعید ادعا دارد که عقل یونانی است و هیچ نیازی بدان نداریم. بیست سال قبل یعنی در سال ۳۰۰ ابوالحسن اشعری تفکر اشاعره را راه می اندازد و این به معنای مقابله ی جدی با عقل است البته محققان ما از جمله شهید مطهری از معتزله تحت عنوان جریان افراطی عقل نام می برند که درست نیست یعنی جریان معتزله جریان عقلی است. فارابی می خواهد پاسخ بدهد. فرد عقل را از دست بدهد چیزی برای او می ماند؟ اگر عقل را ازدست بدهیم بنیاد را از دست داده ایم با هیچ چیز نمی توانیم حتی وحیانی بودن دین و آیات را اثبات کنیم.
یک متفکر مراکشی به نام محمد عابد الجابری است که سال ۱۹۷۵در کنفرانسی درباره ی فارابی سخن اش این بود که ما چند سال با فارابی فاصله داریم ؟ گفت ۱۱۰۰ سال اما ۱۱۰۰ سال تاریخی . با پرسش فارابی چقدر فاصله داریم؟ ۱۰۰ سال هم فاصله نداریم . پرسش فارابی نیازمندی به عقل است چرا دنیای اسلام در دوره جدید قرار ندارد ؟ چون اگاهی از عقل جدید ندارد مرادم از عقل جدید عقل روشن گری و کانت نیست عقلی است که بتواند وضعیت کنونی را فهم کند لذا فارابی دارد از جایگاه عقل دفاع می کند . فارابی می بیند که در جامعه به واسطه ی عدم التفات به عقل سنت اسلامی دارد ازدست می رود یعنی اشاعره و تمام اطراف آن مخالفت جدی با عقل دارند و فارابی و ابن سینا اصلا اینگونه نیست که بخواهند شرحی بر سنت یونانی بنویسند چرا فارابی به عنوان یک فیلسوف در آثارش از جمله در کتاب الحروف بیان می کند بنیان تمدن اسلامی به عقل است ؟ ایمان تابعی از عقل است. کتاب الحروف ابداعات بسیار زیاد فارابی از جمله زبان شناسی او را شکل داده است. او یک بحث بسیار مهم دارد که زبان چگونه به وجود می آید و علت این پرداخت او آن است که زبان پیوند محکمی با تفکر دارد به همین دلیل است که فارابی ظهور دانش ها و روند تطور عقل را بررسی می کند به همین دلیل است که فارابی نگران جامعه ی اسلامی است . کتاب الحروف پژواکی از آرزوهای فارابی درباره ی شعله ور ساختن دوباره ی عقل است. او میگوید فیلسوف موظف است اگر در جامعه قدرت کج روی کند ، اخلاق متلاشی شود و فرهنگ از بین برود به کمک عقل باید دست به بازسازی آن بزند.
دکتر ادبی ادامه گفتگو را با دکتر حسین کلباسی استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی این طور پی می گیرند:
اینکه در تاریخ فلسفه چقدر جایگاه فارابی خوش شناخته شده و دفاع جانانه ای که او از عقل می کند چه میزان فهم شده است ، جزء یکی از آسیب های فلسفه است ، پیرامون این وجه دیدگاه های خود را بفرمایید.
دکتر کلباسی می گویند: ما مجموعه ای از نوشته های مستشرقان و کسانی که درباب فرهنگ و میراث علمی فرهنگی مشرق زمین کار کردند در اختیار داریم و از جمله ی آنها نوشته هایی درباب سیر و مسیر تطور فلسفه و حکمت و عرفان اسلامی است . به رغم اینکه این نوشته کثرت قابل توجهی دارد و نویسندگان آن ها نیز مغرب زمین و مشرق زمین به لحاظ جغرافیایی بودند اما پیش فرض های شرق شناسی در این نوشته ها که مربوط به سیر فلسفه اسلامی است کاملا ردپایش دیده می شود.
ازجمله این پیش فرض ها آن است که قالبا تلقی نویسندگان این بوده است که فلسفه اسلامی در ادامه و حتی در ذیل فلسفه یونانی و یونانی مآبی بوده است . فیلسوفان اسلامی چون کِندی بعد از فارابی و ابن سینا تا شیخ اشراق و خواجه نصیر و ملاصدرا تا عصر حاضر حداکثر به این نتیجه رسیده اند که فلسفه اسلامی و فیلسوفان اسلامی یک گرده برداری و اقتباس تام و تمامی از فلسفه یونانی و یونانی مآب داشتند ، صورت هایی دینی و الهیاتی به این فلسفه زدند آنگونه که با مبانی اعتقادی آنها سازگار و هماهنگ باشد . در اینجا اتفاقی که برای خواننده می افتد آن است که آنچه تحت عنوان ابتکارات و نوآوری های فیلسوفان اسلامی است کمرنگ یا نادیده گرفته بشود یعنی مقام و موقعیت امثال فارابی آن است که عناصری را از فلسفه غرب گرفته و ترکیب و تالیفی در آن ها انجام داده و یک نظامی را عرضه کرده است که فیلسوفان بعدی استفاده کردند.
دکتر ادبی: یعنی به خاطر آنکه مستشرقین درک ناقصی از مفاهیم فلسفی اسلامی داشتند این نوع برداشت را کردند یا اینکه انچنان در ذیل سایه ی فلسفه ی یونان قرار گرفته اند که نمی توانستند جز آن فکر بکنند؟
دکتر کلباسی: هردو ، قسمت اول اش که مربوط به درک و دریافت دقیق است فلسفه اسلامی باشد واقعیت اش این است که ورود به این ساحت جز به درک روح و به تعبیر کُربنی درک باطن نیست. راهیابی درک درست معمولا اتفاق نمی افتد یعنی درک ناقصی است به عبارت دیگر دیدن فلسفه و عرفان اسلامی از بیرون همان خوانش های شرق شناسی را عرضه کرده است که متاسفانه به لحاظ کیف بسیار گسترده بوده است . هنر افرادی چون کُربن و شیمل آن بوده که سعی کردند به روح حاکم بر این فلسفه نزدیک شوند .
دکتر ادبی این پرسش را با دکتر پورحسن مطرح می کنند که زمانه ی فارابی چه زمانه ای است که اینگونه او اخگر عقل را رو به خاموشی می بیند و جان و دل در این مسیر می بازد که عقلانیت را دوباره فاش مطرح کند و از آن دفاع کند؟
دکتر پورحسن می گویند: برخلاف برخی از فیلسوفان که معتقد هستند زمان و زمینه مهم نیست من درآثار فارابی دقیقا برعکس بیان کردم که اگر تحولات فکری و سیاسی و اجتماعی یک فیلسوف فهمیده نشود نمی توانیم بگوییم که چرا فارابی و ابن سینا در درون نگرش عقلی باطنی قرار می گیرند.
سال ۳۰۰ اتفاقات زیادی در امامیه یعنی ۴۰ سال پس از غیبت کبری ، تفکر عقلی معتزله درحال سست و محکم شدن است .فارابی از سال ۳۰۰ تا ۳۲۹ در بغداد است و با نواب بخصوص نائب سوم در تعامل و گفتگو است و ابوجعفر فرات وزیرشیعی خلیفه است که فارابی را دعوت می کند تا در منازعات شرکت کند . سال ۳۲۹ مرحوم کلینی و نائب سوم و پدر شیخ صدوق از دنیا می روند، تحولات امامیه اینگونه است. فارابی در آن زمان می بیند که هم دانیان از یک طرف به عنوان مخالف جریان بغداد و خلافت درحال گسترش هستند و از طرف دیگر آل بوبه که از سال ۳۲۵شروع کردند و از طرف دیگر فاطمیون مصر . تلاطم در دنیای اسلام را ببینید مثل وضعیت آشوبی که الان در دنیای اسلام وجود دارد . دوران فارابی دوران مهمی است . او یک رساله ای به نام فی معانی العقل دارد و من در کتاب نظام معرفت شناسی معانی شش گانه عقل را بیان کرده ام. درد فارابی درد جامعه است . لذا این اهمیت فارابی و ابن سینا است . تا سده چهارم یعنی دوره فارابی و تا سده پنجم یعنی دوره ی ابن سینا ، هردو به خصوص ابن سینا می گویند فلسفه تفکر آزاد عقلی است. علامه طباطبایی در رساله ی علی و فلسفه ی الهی بیان می کنند که اگر قرار باشد فلسفه مساوی با یونانیت باشد اصلا فلسفه نیست، فلسفه نژاد و قوم و سرزمین نیست. ابن سینا سال ۴۱۴ تا ۴۲۸ در اصفهان است و من معتقد هستم این دوره ی اول مکتب اصفهان است و دوره دوم زمانی است که ملاصدرا و قبل از او میرداماد در اصفهان هستند و ما اصلا دوره ی اول مکتب اصفهان را بررسی نمی کنیم چرا؟ فارابی به بغداد می رود و مکتب عقلی و فلسفی بغداد شکل می گیرد و علمای امامیه با این اندیشه هستند ، شما کتاب کافی کلینی را نگاه کنید ، آن کتاب جوامع حدیثی است و نباید از عقل بگوید یعنی ما کلینی را به عنوان مهمترین مولف جوامع حدیثی عقلی می شناسیم. چرا ملاصدرا باید اصول کافی را شرح کند؟ متاسفانه ما تا کنون فیلسوفان و سنت های عقلی مان را نخوانده ایم و فقط با اسم هایشان اشنایی داریم و ابن رشد احتمالا چیزی میفهمد که از فارابی و ابن سینا جدا می شود و می گوید غیر از ارسطو نمی توانم کسی را ببینم. این نشان می دهد که فارابی و ابن سینا از آن سنت جدا شده اند و دغدغه ی دنیای اسلام را دارند . عقلی که فارابی بیان می کند و خردی که ابن سینا می گوید خرد انسانی است.
دکتر ادبی می گویند : آقای دکتر کلباسی روح حاکم بر فلسفه اسلامی همین عقلی است که ما اکنون ازمنظر فارابی درباره آن سخن می گوییم یا وجه و وصف دیگری است؟
دکتر کلباسی: روح حاکم بر فلسفه اسلامی تلازم بین عقل و شرع و تلازم بین فلسفه و دین است. در سنت اصیل وحیانی ما نه تنها تعارض و تقابلی بین اموزه های عقل و احکام و مقتضیات عقل با احکام و مقتضیات شرع نیست بلکه نوعی انطباق و نوعی هماهنگی ذاتی بین این دو برقرار است. این روح چیست؟ همان چیزی است که در اصول فقه ما و در میان اهل پژوهش دینی رایج است که « کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْع و کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الشَّرْع حَکَمَ بِهِ الْعَقْل» . اگرکسی در این مطلب تعمیق پیدا کند به این موضوع می رسد که آنچه که تحت عنوان عقل در سنت ما از آن یاد می شود یک امر تکوینی است یعنی همان طور که تشریع و تکوین با یکدیگر هماهنگی دارند عقل به عنوان یک امر تکوینی کاشف از واقعیت است . عقلی که با وحی ، حکم خداوند ، نظام و جوهره ی سیره ی عالم در تعارض باشد عقل واقعی نیست یعنی ماهیت عقل چنان است که انچه که در نظام تکوین و سپس در نظام تشریع الزام میکند.
امروز در حوزه فلسفه ی دین روح حاکم بر پژوهش هایی که در این زمینه است چنین است که آموزه ها و احکام عقلی با آموزه ها و احکام دینی البته آن طور که در کتاب مقدس است فاصله بسیار زیادی دارد .
در سنت ما گذشته از این حرف های ارشادی که در کتاب ها وجود دارد این است که در قرآن به مقام عقل توجه و تاکید شده است و خطاب اصلی وحی یک نیرو و قوه ای و به تعبیر روایت یک حجت درونی در ما است که آن را خطاب می کند. در سیره ی پیامبر اکرم(ص) و بعد در سیره ائمه اطهار (ع) در آنجایی که تبلیغ دین است جنبه ی ارشادی و راهنمایی دارد آنچنان بیان عقلانی و استدلالی است که هرکس در مقابل آن قرار گرفته است نه به لحاظ قدرت امامت امامان بلکه این کلام استوار و بر مدار مبنای حجت های عقلی است .جوامع حدیثی ما مثل اصول کافی در تجلیل و معرفی عقل و مقام آن است. اول ما خلق الله نوری.
در ادامه ی برنامه دکتر ادبی بحث را با دکتر علی کرباسی زادهدانشیار دانشگاه اصفهان پی می گیرند:
به نظر شما ضرورت مراجعه به عقل در جهان اسلام و کاری که فارابی انجام داد چگونه پی گرفته شد؟
دکتر کرباسی زاده: برای شروع بحث از لقب معلم ثانی که به فارابی نسبت داده شده است کلام را اغاز می کنم. لقب معلم اول برای ارسطو به کار برده شده است و این لقب را اولین کسانی که برای او مطرح کردند متفکران اسلامی هستند یعنی این لقبی نبوده است که در یونان به ارسطو گفته شده باشد و بعدا این لقب در متون غربی به کار رفته است. بعد از ارسطو نامزد این لقب به عنوان معلم ثانی ابونصر فارابی است. بزرگانی چون میرزا ابوالحسن قزوینی در درس هایشان فرموده بودند که لقب معلم که درباب فارابی به کار رفته است اطلاق به فیلسوف و متفکری می شود که تعیین کننده ی حدود علوم و روش های مختلف کسب علم است و این علم ها را در سلسله مراتبی قرار می دهد که پیوستگی آن شعب را هم حفظ می کند.
حدود ۷ الی ۸ قرن پس از فارابی ، میرداماد همین مسیر را به عنوان موسس مکتب اصفهان و معلم ثالث ادامه می دهد.
دکتر ادبی می گویند : اقای دکتر پورحسن به نظر می رسدکه کتاب الحروف شاکله ی ادبیاتی به خودش دارد چرا فارابی این کتاب را با عنوان دیگری ننامید یا با وجه دیگری وارد دفاع از عقل نشد ؟
دکتر پور حسن: فارابی این کتاب را درسه باب می نویسد. باب اول عمدتا مباحث فلسفی منطقی هستند ،کاملا عجین هستند. باب دوم گزارشی از جایگاه فیلسوف و عقل است او معتقد است که فقط فیلسوف خاص است و خاص به معنای خواص است. و درباب سوم مباحث زبانی را مطرح می کند .
فارابی سه سپهر زبان شناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی را به یکدیگر پیوند می دهد.
فارابی در کتاب احصاء العلوم برخلاف سنت یونانی علوم را ۸ دسته می کند درحالیکه علوم در سنت یونانی ۶ قسمت است.
فارابی اولین علم را زبان می داند و علم دوم را منطق می داند. فارابی دانشمند بی وطن است. فارابی برای جامعه ای است که با او پیوند فکری داشته باشد . فارابی مباحث زبان شناسی را به این دلیل مطرح می کند که بدون بنیادهای زبانی نمی تواند وارد قلمروی معرفت شناسی شود. او میگوید زبان صرف ابزار نیست زبان خودش دانش است. به همین دلیل در فصل ۱۹ کتاب الحروف بحثی را با عنوان حکمت برهانی و حکمت مُمَوِهه(گمراه کننده)دارد. به دیدگاه فارابی جوامعی که نسبتی با عقل ندارند در درون حکمت مموهه هستند.در آن ها سخن وری احاطه دارد . او می گوید علت اینکه در جامعه ای عقل وجود ندارد آن است که اصلا تطور زبانی در آن به وجود نیامده است یعنی شما درون زبان آوایی هستید برای اینکه از زبان آوایی به زبان حرکتی و الفاظ و تدوین الفاظ ، فربگی عقلی را لازم دارد .افلاطون در کتاب دهم جمهوریت می گوید شاعران را از جامعه بیرون کنید چون کار آنها تقلیدِ تقلید است چون حقیقت ایده است و طبیعت تقلید ایده است و نقاش تقلیدِ تقلید است.
فارابی هنرمند را آفرینش گر میداند.
متاسفانه عمده ی خوانش مستشرقین غیر از سند خوانی و متن خوانی در بنیاد این خوانش اشکال دارد زیرا این سنت را تابع سنت یونان می دانند. اگر فارابی تابع سنت یونان است ، چرا او عکس گفتار سنت یونان که معتقد است ادراک نفس تابع قواست در تعلیقاتش بگوید الادراک انما هو لنفس لا للقوا . ابن سینا نیز در نمط سوم و نمط هفتم اشارات می گوید کسانی که معتقدند ادراک برای قوا است احتمالا چیزی از نفس نمیدانند. فارابی در درون سنت اسلامی است و آموزه های این سنت و خرد ایرانی بر او تاثیرگذار است. الجابری می گوید چرا فارابی می خواهد چنین دانش برهانی را فراهم بیاورد؟ میگوید چرا ارسطو به سراغ اسکندر رفت؟ زیرا او یک قدرتی می خواست تا بتواند فلسفه اش را شائع کند و در جامعه یونان که جامعه ی بدوی بوده است آرام آرام یک جامعه متفاوت عقلی ایجاد کند.
فارابی جامعه ی عرب را در جامعه اسلام بدوی می بیند او می خواهد آرام آرام به عنوان موسس دستگاه عقلی اختراع کند. فارابی ارسطو نیست که به سراغ شخصی چون اسکندر برود او علیه خلافت صحبت می کند و می گوید چنین قدرتی اصلا نمی تواند جامعه را به سعادت برساند.
چراغ معرفتِ عقلی پس از ابن رشد در غرب در شرق عالم اسلام در ایران زنده ماند.
دکتر ادبی از دکتر کلباسی می خواهند تا درباره ی جایگاه فارابی در خرد ایرانی بگویند.
دکتر کلباسی:فارابی بدون مبالغه با تعلیمات امامیه و آموزه های تشیع ارتباط و اتصال نزدیکی دارد که یکی از شواهد مهم اش در دوره ای است که او در بغداد ارتباط مع الواسطه ای با نائب سوم دارد و نکته ی دیگر اینکه تاریخ خروج فارابی از بغداد به سمت شامات و دربار هم دانیان درست تاریخ فوت نائب چهارم(سال ۳۲۹) و پایان غیبت صغری است. سال ۳۲۹ تاریخ فوت نائب چهارم، فوت مرحوم کلینی و پدر شیخ صدوق است .فارابی که در مرکز خلافت برای امور علمی و پژوهش های خودش حضور دارد آنجا را دیگر مناسب ادامه فعالیت های خود نمی داند و رهسپار سرزمین شامات می شود و در انجا هم مورد حمایت قرار می گیرد و مورخینی بر این مطلب اتفاق نظر دارند که چراغ عقلانیت فلسفی بعد از ابن رشد نه در غرب عالم اسلام بلکه در شرق عالم اسلام به مرکزیت ایران روشن ماند و نزاع های میان ظاهریون و اهل حدیث از یک طرف و کسانیکه از فلسفه و علوم عقلی از طرف دیگر بودند بیشتر از آنکه در شرق عالم اسلام باشد در غرب آن بود.
عرفانی که عرفا و صوفیه ای که در شرق عالم اسلام و در ایران عرضه کردند عرفان عقلی است.
دکتر ادبی این پرسش را با دکتر پورحسنمطرح می کنند که وجه اندیشه ی فارابی در جنبه های مختلف را در کنار هم برشمردیم،پس با این وصف هر که به سراغ نگاه فلسفی می آید باید از این مدل فارابی بهره بگیرد؟
دکتر پورحسن می گویند: وقتی میگویید علم مجرد است در درون معرفت شناسی می گویید اما مجرد بودن مرتبه ی وجودی است و بحث هستی شناسانه است . فارابی از قبل کاملا جدا می شود . او صراحتا به دوران ترجمه نقد می کند.
او سه نقد مهم به این دوره دارد. اولین نقد او این است که آنها فیلسوف نبودند و فهم فلسفی نداشتند و ابن سینا نیز همین را تکرار می کند. دومین نقد آن است که چون فهم فلسفی نداشتند فهم عمیقی از واژه های یونانی نداشتند و سومین اشکال آن است که آنها با ترجمه های نادرست بسیاری از مباحث را به انحراف بردند.
فارابی می گوید من در مکتب مرو با یوحنا بن هیلان آنالوطیقای دوم یعنی مهم ترین بخش منطق را خواندم و می گوید آنالوطیقایدوم در زمان ما بخش ممنوعه ی منطق بوده است یعنی اینکه ما بگوییم فارابی چیزی نمی دانست و سپس ابن رشد آمد و تفکیک کرد درست نیست اصلا ابن رشد به طور کلی تنها ارسطو را می دید به همین دلیل به او شارح می گوییم ولی ویژگی مهم فارابی فیلسوف بودن اوست.
دکتر ادبی می گویند : چرا فارابی این همه عقل را مبنای پردازش دیدگاه های خود قرار داده بود؟
دکتر کرباسی زاده: ما اگر نگاهی به مجموعه ی متفکران و اندیشمندانی که نزدیک به دوره فارابی و یا معاصر با او بودند ، بیندازیم از یک طرف کسانی را می بینیم که به اسم فیلسوف یا کسانی که گرایش هایی به اندیشه های عقلانی دارند شهرت دارند و از طرف دیگر هم اندیشه های کلامی اشاعر را می بینیم .
از طرف دیگر هم سیطره در جهان اسلام به ویژه با مهر تایید برخی حکومت ها با مسلک اشاعره و تفکراتی از این قبیل بوده است. من تصور می کنم که اهمیت فارابی از این حیث بسیار آشکارتر می شود که مبنایی را قرار داده و براساس آن حرکت های عقلانی صحیح که می توانست در موطنی به نام جهان اسلام رشد کند و نتیجه ی آن چیزی به نام فلسفه نامیده شود اهمیتی است که او به عقل و عقلانیت و تفکر عقلانی داده است.
دکتر ادبی : دیدگاه پایانی شما را اقای دکتر کلباسی درباره فارابی و عقل و تفکر عقلانی بشنویم.
دکتر کلباسی: اگر فارابی سر سفره ی تعلیمات وحیانی و امامیه قرار نگرفته بود نمی توانست این مطالب را عرضه کند.فارابی به عنوان سر سلسله ی فیلسوفان اسلامی مکتب فلسفی را عرضه کرده است که بعدا در هزار سال بعد از او در فلسفه ی صدرایی به عنوان فلسفه ی شیعی ایرانی تبلور پیدا می کند . خود ملاصدرا با اینکه مشرب فلسفی او جدا از فارابی و ابن سینا و مکتب اشراق است اما جای به جای نوشته هایش دِین خود را نسبت به ابن سینا کاملا اعتراف کرده است یعنی می گوید من سر سفره ابن سینا و تراوشات فکری او تغذیه کردم. کربن در جایی می گوید : فلسفه غربی یافتن اصالت ماهیت است و فلسفه اسلامی بر مبنای اصالت وجود است. این اصالت وجود جز قرار گرفتن در یک هستی شناسی ناب دینی وحیانی معنا پیدا نمی کند.
نکته پایانی دکتر پورحسن: خرد یونانی به دیدگاه فارابی بر خلاف گفته ی ارسطو برای انسان سعادت نمی آورد. در آیه ۱۲۸ سوره ی توبه خداوند عنوان میفرماید که من پیامبری از جنس شما فرستادم . پیامبر رئوف است و غم شما را می خورد.
چرا پیامبر باید غم و غصه ی انسان ها را بخورد؟ برای اینکه انسان ها واجد دانایی نیستند. فلسفه ی اسلامی خردی را بیان می کند که انسانی است یعنی درد و رنج بشر برای او مهم است که از عقل سخن میگوید که این به معنای عقل انتزاعی که در خانه بنشینید نیست. به همین دلیل فارابی بیان می کند که چرا جامعه ی ما جامعه ی درستی نیست؟ خرد فارابی و ابن سینا خرد یونانی نیست . کربن می گوید پروژه یونانی ها طبیعت بود و پروژه فیلسوفان اسلامی از جمله ابن سینا انسان است . فارابی و ابن سینا به صراحت بیان می کنند که زن در نیروی خرد برابر با مرد است. چرا باید برای یک فیلسوف درد و رنج و جهل و نادانی جامعه مهم باشد؟ زیرا او می خواهد از زیست مطلوب مراقبت کند و جامعه ی مطلوب حیات معقول است و حیات معقول را اولین بار فارابی بیان کرد و علامه جعفری پس از او از آن حیات معقول صحبت می کنند.
کلام آخر:
دکتر کرباسی زاده: نتیجه ی کار فارابی در ادامه ی تاریخ فلسفه و در مکتب فلسفی اصفهان به خوبی خود را در جمع عقلانی میان دین و فلسفه نشان داد و میبینیم که در حوزه ی فلسفه از قرن ۱۰ و ۱۱ هجری به بعد فیلسوفان همان مسیر فارابی را در پیش گرفتند بدون آنکه مستقیما بخواهند به مباحث کلامی بپردازند.درواقع آنچه را که مرز میان دین و فلسفه بود را مطرح کردند و برهمین اساس است که می توانیم بگوییم آن مسیری را که فارابی شروع کرد فیلسوفان از حوزه ی اصفهان به پایان رساندند و ثابت کردند که میان فلسفه و دین فاصله ای نیست