جمهوریت – ناصر تبریزی
سایه رفت …،مگر می شود بی سایه ماند، هر چه فکر می کنم ذهنم نمی کشد، ابتهاج، سایه حقیقی ادبیات ایران بود. شعر و ادب پارسی بدون او چگونه می تواند باشد؟ چه غریبانه رفت….انگار سالها پیش سرنوشت غمبار غربت خود را در ارغوان می جست…
“.ارغوان، شاخه همچون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از جهان بیرون است
آفتابی به سرم نیست….:
آری این همه سالیان دراز… غم دوری وطن او را رها نکرد …
“….نفسم می گیرد
که هوا اینجا زندانی است
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند….”
سایه! در عمر پر بار خود، هر چه سرود، در مرثیه تنهایی خود و هموطنانش بود…
“….اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست….”
شاعر وطن پرست و آزاده ایران، در غم غربت و دوری از زادگاه مادری خویش چه غریبانه ما را تنها گذاشت،او درد های جانکاه خود را با بغض تکان دهنده ای به مخاطبان خود منتقل می کرد،….ابتهاج رها شد…… ما ماندیم و ادبیاتی که مهمترین رکن هویت شعر ایران را از دست داده است، سوگ ما نه در نبود سایه، نه برای رفتنش…. که به طور قطع برای این است که سرزمین ایران باید سالهای بسیار درازی در انتظار ظهور عاشقی دیگر در اندازه های ابتهاج سپری کند…
خوشا به حال لطفی و استاد شجریان!
مبارکتان باشد بار دیگر جمعتان جمع شد…
بار دیگر محفلی عاشقانه بر پا شده…..
سایه عاشقانه می سراید……
لطفی مستانه می نوازد…
و صدای آسمانی شجریان نوازشگر، دلنواز روح های بلند و آزاده شده است...
بیشتر بخوانید:
- موسیقی به زبان هوشنگ ابتهاج و شفیعی کدکنی
- هوشنگ ابتهاج، شاعرِ نامدار ایرانی درگذشت
- عکس جالبی از هوشنگ ابتهاج و فروغ فرخزاد