تاریخ : سه شنبه, ۲۹ اسفند , ۱۴۰۲ Tuesday, 19 March , 2024
13

بررسی اندیشه های علی شریعتی در سوفیا

  • کد خبر : 138166
  • 10 آذر 1400 - 15:17
بررسی اندیشه های علی شریعتی در سوفیا
برنامه سوفیا که در حوزه علوم انسانی و فلسفه فعالیت وسیعی را در معاونت صدا ایجاد کرده است این هفته به واسطه سالروز زادروز دکتر علی شریعتی برنامه ای را به وی اختصاص داد. این برنامه تلاش می کند از موافقان و مخالفان شریعتی دعوت کرده و پیرامون نقاط قوت و ضعف این شخصیت تاریخی واین جامعه شناس انقلابی نکاتی را مورد درنگ قرار دهد . تلاش این برنامه آن است که با درنگی منصفانه ابعاد مختلف شخصیت دکتر علی شریعتی را به نقد و برررسی بسپارد و کارشناس مجری این برنامه دکتر محمد جواد ادبی که در حوزه فلسفه و علوم انسانی فعالیت های علمی و رسانه ای گوناگونی را صورت می دهند با دعوت از این میهمان ها دکتر سید جواد میری عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی و دکتر رحیم محمدی مدیر گروه جامعه شناسی ایران انجمن جامعه شناسی شامگاه ٩ آذر ماه ساعت ٢٢ از رادیو گفتگو موج اف.ام ردیف ١٠۳.۵این برنامه را به تهیه کنندگی بهزاد محمود زاده اجرا شد.

جمهوریت : دکتر محمد جواد ادبی کارشناس مجری برنامه که از فعالان حوزه فلسفه و علوم انسانی هستند بحث را با دکتر رحیم محمدی اینگونه آغاز میکنند که شریعتی شخصیت ذوابعاد و گاهی متناقض نماست. تحولات اجتماعی در قرن معاصر در کشور ما حتما یکی از تأثیرگزارترین شخصیت هایش را می تواند با دکتر علی شریعتی گره بزند از نقش او در تحولات اجتماعی پنجاه سال اخیر اگر بخواهیم صحبت کنیم از کجا باید آغاز کنیم؟

دکتر محمدی می گویند : تحولات ایران از عصر مشروطه آغاز شد یعنی نود یا صد سال پیش از واقعه مشروطه شکل گرفت یعنی از زمانی که فتحعلی شاه به حکومت رسید. از زمانی که قدرت های آن زمان یعنی بریتانیا ، روسیه و فرانسه کشاکشی با خاورمیانه داشتند و جنگ هایی که شکل گرفت، ایران را وارد کشاکش و تحولاتی کرد و نوعی منور الفکری در ایران ایجاد شد. فشارهای خارجی و برانگیخنگی های داخلی دست به هم داد تا به تدریجتحولاتی آغاز شود . در زمان ناصر الدین شاه یک طبقه سخنگوی اجتماعی در ایران ایجاد شد که روزنامه هایی می خواستند چاپ کنند که اجازه چاپ به آنها داده نشد و به کشورهای اطراف ارسال شد و در آنجا به همان زبان فارسی چاپ شدند.

نتیجه تجدد خواهی پیدایش انقلاب مشروطه است . وقتی انقلابمشروطه پیروز می شود تجددخواهی به مُحاق می رود چون جریان جدیدی به نام روشن فکری از دل انقلاب مشروطه بیرون می آید که از عصر روشن گری و فیلسوفان دوران روشن گری و اروپا الهام نمی گیرند. نسل جدیدی در اثر شکست سیاسی مشروطه ایجاد شد.

دکتر ادبی به صورت دقیق تری گفتگو را با دکتر محمدی ادامه می دهند که علی شریعتی کجای این تاریخ در تغییر و تحول قرار می گیرد؟ او را با تجدد خواهان قبل مشروطه می توانید بسنجید یا با روشن فکران بعد از مشروطه یا طرح و نقش دیگری است؟

ایشان می گویند : روشن فکران وقتی به سر کار آمدند بیشتر از نظر انقلاب روسیه (چپ) به جهان نگاه

می کردند و مذهب را ترد کردند. در اینجا قشری از علاقه مندان به مذهب که دنبال کنندگان سید جمال الدین اسد آبادی و اقبال لاهوری پاکستانی بودند گفتند مذهب هم سخن نو دارد . بیشتر نسل روشن فکران مذهبی مثل جلال آل احمد و دکتر شریعتی چپ بودند یعنی نگاهشان به جهان درکی از چپ بود. این چپ بودن به این معنا نیست که همانگونه که یک اروپایی مارکسیسم و چپ گرایی را می فهمید ، آن ها همین گونه می فهمیدند، آنها ایرانی این موضوع را درک می کردند یعنی مارکس در ذهن ایرانی و جهان بینی ایرانی می آمد و یک مارکسی به وجود می آمد که برای خود مارکس شناسان غریبه بود.

دکتر ادبی در ادامه با دکتر سید جواد میری این پرسش را مطرح می کنند که روشن فکری دینی که میخواهد جریان آزادی خواهی در جهان را بومی کند و با مذهب هم بخواند،  آیا این موضوع امکان دارد؟

دکتر سید جواد میری از فعالان حوزه علوم انسانی اینطور پاسخ می دهند که لفظ روشن فکری دینی را برای دکتر شریعتی یا امثالهم قبول ندارم. خود شریعتی نمی گوید من روشن فکر دینی هستم.

این تمایزات دوگانه هایی است که در اندیشه مدرنیستی شکل میگیرد . دکتر محمدی به این موضوع اشاره کردند که جلال آل احمد و شریعتی خوانشی از مارکس داشتند که شبیه خوانش ایرانی از آن است که این حرف درستی است ولی یک نکته وجود دارد هنگامیکه ما می گوییم شریعتی وقتی از کارل مارکس صحبت می کند و هم زمان دارد او را نقد می کند مثلا می گوید اگر پاپ و مارکس نبودند تاریخ اروپا به چه شکل میشد و بعد ماتریالیسم دیالکتیک مارکسیسم را قبول نمی کند ولی به این توجه می کندکه زیربنا مهم است و در جایی میگوید اگر می خواهید برای من اسم بگذارید من مارکس وبری هستم که این معنایی دارد . مارکس معتقد بود که آن چیزی که موجب تحول جریان تاریخی می شود، زیربنا است از طرف دیگر ماکس وبر می گوید صرفا این نیست که فقط مبانی اقتصادی و زیربنای مادی است که محتوای فرهنگ را تعیین می کند . ماکس وبر همه ی هم و غم اش در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری این است که بگوید بعضی اوقات الهیات و حتی فرهنگ است که بر روی زیربنا ومبانی اقتصادی می تواند تاثیر بگذارد و برعکس آن می تواند روی مسائل اعتقادی نیز تاثیر بگذارد یعنی یک دیالکتیک است.شریعتی وقتی می گوید من مارکس وبری هستم یعنی می گوید رو بنا و زیربنا هردو مهم است و میان این دو دیالکتیکی وجود دارد. پیش تر از شریعتی یک نحله ای در ایران به نام سوسیالیست خداپرست شکل می گیرد. آن ها حرفشان سوسیال دموکرات هایاخلاقی قرن نوزده و بیست آلمان بود که آنها معتقد بودند جامعه همان قدر که نیاز به تحولات اقتصادی دارد نیاز به ثبات هم دارد که مذهب موجب این ثبات می شود و شریعتی متأثر از این جریان بوده است . شریعتی دنبال جامعه شناسی دینی نبوده است . در کتاب انسان بی خود یک بحثی وجود دارد که می گویند شریعتی ضد فلسفه بوده است . ولی بیشتر کلام و گفتار آثار شریعتی تعامل با ژان پل سارت بوده است که او از فیلسوفان اگزیستانسیالیسم بوده است پس چگونه می شود که شریعتی ضد فلسفه باشد و در عین حال تفکرش بسیار وام دار ژان پل سارت است؟

شریعتی ضد و مخالف فلسفه ای بوده است که تعهد اجتماعی نداشته باشد که عده ای این موضوع را مطرح می کنند که او جامعه شناس نبود.

دکتر ادبی نظریه جامعه شناس نبودن دکترشریعتی را با آقای دکتر محمدی پی می گیرند، اقای دکتر آیا شریعتی واقعا جامعه شناس نبود ؟

دکتر محمدی معتقدند برای پاسخ به این موضوع ابتدا باید این پرسش را مطرح کرد که ایستادنگاه شریعتی کجاست؟ او از کجا به انسان ، دین و آینده می نگرد؟

برای کسی که اهل گفتن و نوشتن و خواندن است دو ایستادنگاه وجود دارد: ١-شناختی      ٢-عمل گرایانه

فیلسوف در معنای خالص کلمه آن هایی هستند که جایی ایستادند که می گویند من می خواهم جهان را عقلانی بشناسم و فارغ از وابستگی هایم می خواهم بدانم انسان چیست. برای این فیلسوف شناخت ، فهمیدن و فلسفیدن مهم است اما فیسوفی مثل ژان پل سارت می گوید من می خواهم جهان را تغییر دهم ، میخواهم انقلاب ایجاد کنم ، او موقف عمل است .

دکتر ادبی پرسشی انتقادی را در پی صحبت های دکتر محمدی مطرح می کنند که آیا ازمنظر شما دکتر شریعتی معتقد بوده است که فیلسوفانی که تعهد اجتماعی ندارند یعنی نمی خواهند در جامعه نهضتی ایجاد کنند و فقط درگیر شناخت به ما هو هو هستند، اهمیت ندارند؟

دکتر محمدی می گویند بله شریعتی از مفهومی به نام ساینتیسم(علم برای علم) استفاده می کند . بدترین چیز علم برای علم است یعنی من موقتا نمی خواهم روی تغییر سیاسی و انقلابی بایستم. من میخواهم به تعبیر لفظی که هگل میگوید مثل یک جغد بالای شهر پروازکنم و از بالا تحولات جامعه را ببینم و بیندیشم و به آینده نگاه کنم.

فیلسوف در قدم اول تعهدش به شناخت است .

دکتر ادبی براساس نظریه دکتر محمدی گفتگو را با  دکتر میری پیش می برند که اگر بحث را با دریافت دکتر محمدی پیش برویم سهرودی و سقراط و افلاطون نیز جزو فیلسوفان صرف شناختی هستند و مسیرشان درست نیست.

دکتر میری اینگونه پاسخ می دهند به نظر من صحبت آقای دکتر محمدی درست نیست. امروز یک جامعه شناس می داند چیزی به نام علم نداریم بلکه  نهاد علم داریم . در دنیای امروز آن کسی که بمب اتم را درست می کرد داشت شاخه های علم را پیدا میکرد و اگرکسی آن بمب را درژاپن استفاده کرد و بمباران اتمی هیروشیما هم اتفاق افتاد تقصیر او نیست . این گونه نیست.دانشمند باید به وضع پیرامون خود آگاهی داشته باشد. امروز نهاد علم بدون نسبت و ربطش با نهاد قدرت امکان ندارد .وقتی شریعتی می گوید فیلسوفان پفیوزان تاریخ هستند به این معناست که تعهد اجتماعی نداشته باشند یعنی او در جامعه ای که فیلسوفبگوید من فقط برای خودم تحقیق می کنم مخالف است باید نتیجه تحقیقات او نسبتی با جامعه و انسان داشته باشد.

درمیانه گفتگو دکتر بیژن عبدالکریمی از اساتید برجسته فلسفه در دانشگاه های کشور به بحث پیوستند و دکتر ادبی کلام را با ایشان به این نحو ادامه دادند که آیا نسبت شریعتی با روشن فکری دینی است؟  نسبت شریعتی با ایده تغییر اجتماع چه در حوزه جامعه شناسی ، فلسفه یا در حوزه های دیگر است؟ از منظر شما نسبت شریعتی با کدامیک از این وجوه جدی تر است؟

دکتر عبدالکریمی معتقد بودند که ما معمولا وقتی با یک رویداد مواجه می شویم می کوشیم که لباس مفاهیم بر تن آن رویداد بپوشانیم. جامعه شناسی ساختار گرا یا مفاهیم دیگر لباس هایی است که به شریعتی می پوشانیم شاید این مفاهیم بخشی از اندیشه های او باشد. ما باید از خود پدیدار به سمت ساختارهای ذهنی حرکت کنیم .

دکتر ادبی این پرسش را مطرح کردند که اگر درقالب شریعتی بنشینیم او چگونه است؟

ایشان می گویند اگر بخواهیم او را در یک تعبیر خلاصه کنیم شریعتی تمثل به نبی می کرد و امیدوارم این تعبیر به درستی و نه کجی فهم شود.

در روزگاری که تفکر متافیزیکی بر تفکر دینی غلبه دارد و در روزگاری که تمکن به افلاطون و کانت به تمکن به عیسی (ع) و موسی (ع) و پیامبر (ص) غلبه دارد و در جهانی که تفکر علمی بر تفکر فلسفی غلبه دارد و نیوتن شأنی بالاتر از افلاطون و افلاطون و ارسطو شأنی بالاتر از انبیاء پیدا کرده اند شریعتی می کوشد که تجدید عهدی با تفکر دینی ، معنوی و انبیاء داشته باشد . او نقد بسیار مهمی به سنت تاریخ وارد کرده است که شخصیت نبی تکه تکه شده است و هر کسی به یک شاخصه از وجود نبی چسیبیده است . شریعتی دنبال شخصیتی از نبی است که همه ی وجوه را باهم دارد .

دکتر ادبی که سال ها در مفاهیم وسیع فلسفه اسلامی مطالعاتی داشته اند در تصدیق گفتار ایشان می گویند تمثل یک مفهوم رنگین کمانی است. تخلق و تشبه نیز یک مفهوم رنگین کمانی است یعنی تخلقوا باخلاق الله در مراتب مختلف میتواند ظهور و بروز داشته باشد .

و گفتگو را با دکتر محمدی اینگونه ادامه می دهند که از نظر شما شریعتی کجا ایستاده است ؟

دکتر محمدی می گویند همین ایستادنگاه او ، او را به داوری وارد کرد که داوری کند یعنی قضاوت او و دسته بندی افراد توسط او ، از ایستادنگاهش آمده بود .ایستادنگاه او چه بود؟

جامعه شناسیِ شریعتی برای جامعه شناسان قابل قبول نبود.

دین داری او نیز برای دین داران قابل قبول نبود که این مخالفت شامل بخشی از روحانیت می شود.

شریعتی راهی را آغاز کرده بود که خود کشف نکرده بود . عصری که شریعتی در آن می زیست یعنی دوره ی میان مشروطه و انقلاب اسلامی ، زمانه ی انقلاب ها در ایران و خارج ایران بود و مهمترین افرادی که از انقلاب ها سخن می گفتند روشن فکران چپ فرانسه مثل ژان پل سارت بودند .

موقف شریعتی جایی بود که او با انقلاب ایستاده بود .زمانه او را به انقلاب فراخوانده بود  به همین علت شریعتی مهمترین سخنگوی انقلاب بود و مردم عادی به او لقب معلم انقلاب را دادند.

هرکس که فکر و مسیر، سخن و اعتقادش در مسیر انقلاب باشد ،او تعهد اجتماعی دارد ، دانشمند است ، فیلسوف است .

شریعتی سخن گوی انقلاب بود و به انقلاب می اندیشید و فکر می کرد جامعه را با انقلاب می توان تغییر داد.

دکتر ادبی از دکتر عبدالکریمی خواستند تا از منظر خود بگویند که موقف شریعتی از نظر دکتر محمدی انقلاب گری اوست شما به تمثل از پیامبر (ص) اشاره کردید آیا موقف او اینجاست؟

دکتر عبدالکریمی با نگاهی منتقدانه پاسخ دادند که من در صحبت های دکتر محمدی دو پرسش می خواهم مطرح کنم :

اول : آیا این فقط شریعتی است که تفکرش مقید به زمان است یا هر انسانی نیز اندیشه اش مقید به اکنون و شرایط زمانی است؟

به نظر من ایشان از ایستادنگاه واکنشی به شریعتی نگاه می کنند.

و پرسش دوم آنکه در کلام دکتر محمدی نوعی تقلیل گرایی است که سبب مرگ پدیده می شود و این جا سبب می شود که شریعتی از دست و بحث خارج شود .

مثلا اگر شما بگویید عبدالکریمی یک معلم فلسفه است آیا شما می توانید من را در معلم فلسفه بودن محدود کنید ؟ من یک همسر ، پدر، فرزند و … نیز هستم پس اینکه در یک جمله صرف بگوییم شریعتی معلم انقلاب بوده است درست نیست.

او در زمان انقلاب بود و قطعا بازتاب شرایط انقلاب در گفتار او اینگونه بود و برای همگان چنین است اما این موضوع نباید به این نحو بیان شود که فقط از ایستادنگاه انقلاب به همه چیز می نگریسته است.

دکتر محمدی در ادامه می گویند شریعتی متفکر اهل استعلا نیز می باشد ، فراتر میرود و گاهی از زبان هم خارج می شود ولی اگر اهل تفکر از زبان ، موقعیت ، متافیزیک خارج نشود محصول خرد ناب دستگیر او نمی شود.

برای دکتر شریعتی هر عملی یا هر فردی که از اهل عمل بود ،اهمیت داشت .

دکتر ادبی بحث را با دکتر میری اینگونه پیش گرفتند که آیا از منظر شما اگر ایستادنگاه انقلاب را برای دکتر شریعتی در نظر بگیریم او را تقلیل داده ایم؟ و آیا اصلا ایستادنگاه او انقلاب است؟

دکتر میری اینگونه پاسخ دادند که طرح من این است که شریعتی ابعاد گوناگونی مثل هنر، دین ، عرفان و … را در خود دارد ولی یکی از دغدغه های مهم او آن است که به جهان امروز می اندیشد او در کتاب تاریخ و شناخت ادیان می گوید:

«بنابراین ما چون در این قرن زندگی می کنیم نمی توانیم مسائل اساسی این قرن را نادیده بگیریم و عجیب این است که یکی از عوامل و شرایط اساسی شناختن انسان اکنون طرح مجدد مذهب از طریق اجتماعی و سیاسی و فلسفی و علمی و فکری زیرا مذهب مجددا به این عنوان در میان انسان جدید بخصوص بعد از جنگ بین الملل دوم مطرح شده.»

یکی از کلان روایت هایی که بعد از عصر روشن گری مطرح شده است و تا سال ۱۹۹۰ جامعه شناسان بر آن پا میفشردند این بود که تمام تاریخ بشر باید همان مسیری که تاریخ اروپای غربی رفته را طی کند ، جدایی دین از سیاست ، سپس دین به صورت امر مستقل شود .

شریعتی می گوید کدام دین دارد مطرح می شود؟ آیا این مطرح شدن دین بازگشت به احساس مذهب پیشامدرن است ؟ آیا از آن دین داری می آید ؟ خودش پاسخ می دهد خیر ، این یک حالت ارتجاعی نیست بلکه یک حالت تکاملی است ولی در جای دیگر می گوید آیا من دنبال این هستم که مثل سید احمد خان دین را با مدرنیته و علم تطبیق دهم و بگویم دین آنجایی که با علم جدید تطبیق دارد می پذیریم و جایی که مطابقت ندارد ، آن را کنار می گذاریم، می گوید من به این نیز قائل نیستم ، باید به دنبال یک دستگاه ماورای علمی ولی منطقی و معقول یعنی یک دستگاه معنایی که فراتر از علم و مدرنیته امروز است ، باشیم .

پس شریعتی دنبال ایمان ماورای علمی همراه منطق و عقل است و می گوید این ایده آل بزرگ بشری است و ما باید به عنوان اندیشه مندان متفکر در این طرح جهانی سهیم باشیم که این یک بخش از اندیشه شریعتی است. سهم دیگر درباره نسبت فلسفه و شریعتی است که او چگونه از ژان پل سارت برای برساخت نظریه اجتماعی خودش استفاده می کند.

دکتر ادبی نظر دکتر عبدالکریمی را در این باره می پرسند و ایشان می گویند :

شریعتی یک سوژه ی ایرانی است که جهان مدرن را تجربه کرده است و عظمت های او را می بیند و می خواهد به یک نوع ارتباط دیالکتیکی بین سنت و تجدد برسد که این مسئله یک قرن و نیم اخیر در ایران و جهان است.

محل نقد کلام دکتر محمدی در این است که به شدت شریعتی همچون مارکس می خواهد بگوید که مسئله اصلی تغییر جهان است .

شریعتی اگر بر روی عمل دست می گذارد و میخواهد دین با عمل نسبت داشته باشد به هیچ وجه این عمل، عمل سیاسی اجتماعی بی درون مایه نیست.

دکتر محمدی می گویند  شریعتی طرح انقلاب اسلامی می کند. من میتوانم با ایشان همراه شوم که انقلاب یک مفهوم مدرن است اما سوال من این است حدوث اسلام در جهان کهن را چگونه تفسیر کنیم؟

ظهور پیامبر اسلام چه تحولی در جامعه ایجاد کرد؟ آیا می توان گفت حرکتی که با پیامبر(ص) آغاز شد یک حرکت محافظ کارانه بود؟ یک حرکت در جهت تائید ساختارهای قبایلی بود؟ یا وقتی اسلام وارد ایران می شود و عده ای به اسلام روی می آورند به این امید که اختلافات طبقاتی از میان برود به سوی آن جذب می شوند ،

این تحول را شریعتی به خاطر اینکه بر ایستنگاه انقلاب ایستاده است در اسلام شکل می دهد یا در خود واقعیت تاریخی اسلام نوعی ساختارزدایی در حیات اجتماعی ظهور یافته است ؟ لذا فکر میکنم تحلیل دکتر محمدی یک سویه است.

دکتر ادبی میگویند شما تمثل به نبی را عمده ترین بخش ایستادنگاه شریعتی می دانید؟

دکتر عبدالکریمی می گویند به نظر من همه ی این جوانب انقلاب گری و دین داری در وجود او است . ایستادنگاه جامعه شناسی شریعتی با دین منطبق است .

رجعت به نبی و تجدید عهد با تفکر دینی اصیل منجر به ظهور دیدگاه انقلابی می شود.

دکتر ادبی این پرسش را با دکتر میری مطرح میکنند که فلسفه و نظریه اجتماعی نسبت اش در اندیشه شریعتی چیست؟

ایشان معتقد است که ژان پل سارت یک بحثی دارد که ماهیت بر وجود مقدم است یا وجود بر ماهیت مقدم است؟

در انسان وجود بر ماهیت مقدم است . نوزاد که می خواهد به وجود بیاید وجودش هست اما ماهیتش معلوم نیست که او شرور ، عابد ، زاهد ، فیلسوف و .. می شود یا نه چون او اختیار دارد .

شریعتی این نظر ژان پل سارت را می گیرد و چون دغدغه جوامع غیر اروپایی را دارد ، جوامعی که تحت استعمار هستند، می گوید جوامعی هستند که وجود دارند ولی استعمار ماهیتشان را از آنها گرفته است یعنی استعمار مجموعه ی خود اجتماعی یک ملت را از آن ها گرفته است و شریعتی در کتاب انسان بی خود متقدم بودن وجود بر ماهیت را سوار بر بحث جامعه و خود اجتماعی می کند و دو مفهوم پوک و پوچ را بکار می برد.

انسان پوچ می شود ولی پوک نمی شود یعنی جامعه مثل یک ارگانیزم است اگر زیربنای اقتصادی اش فروبریزد این جامعه پوک می شود ولی اگر حس تعلق اجتماعی از این جامعه گرفته شود پوچ هم می شود .

حال اگر سوال شود شریعتی در نظریه اجتماعی اش در کدام شاخه قرار می گیرد؟

او به عنوان یک نظریه پرداز پسا استعماری با سویه های اگزیستانسیالیسمی است .

دکتر ادبی بحث پایانی را با دکتر محمدی اینگونه مطرح می کنند که مذهب و انقلاب را در اندیشه دکتر شریعتی چگونه باید بسنجیم؟

ایشان می گویند هویت چیست که شریعتی می گوید به خویشتن برگردیم ، چرا باید به گذشته خویش نظر کنیم؟

هویت و خویشتن یک امر ثابت در گذشته نیست بلکه به آینده نگاه می کند و یک امر سیال است و براساس زمینه و زمانه ای که در آن مستقر هستیم ما را به آینده می برد.

شریعتی را یک چیزی هماره فرامی خواند و آن انقلاب است . انقلاب چیست؟ به دلیل اینکه شریعتی تاریخ تجدد و مدرنیته و روی به آینده را خود باختگی می داند ، ما اگر بگوییم به آینده نظر می کنیم و می خواهیم متجدد بشویم ما غرب زده می شویم بنابراین یک تعریف و تفسیری در میان به اصطلاح روشن فکران ایرانی از تجدد و نگاه به آینده به وجود آمده که آن را با پدیده ی استعمار پیوند زد . آیا نگاه به آینده  به آن تاریخی که در غرب گشوده شده است ، تماما غرب است ؟ و تماما استعمار است؟ که ما گمان می کنیم اگر به آینده نگاه کنیم غرب زده می شویم ؟ یک تفسیری از تجدد بود که اساسا مفهوم متجدد و تجددی را که منورالفکران آورده بودند آن را می خواست به محاق ببرد بنابراین در اینجاست که انقلاب مهم می شود چون روشن فکران دینی مثل شریعتی و جلال آل احمد گسستی در تاریخ و تحولات رو به آینده ایجاد می کنند و بازگشت را مطرح می کنند و آن چیزی که مهم است یک تفسیری از اسلام وتوجه به اسلام در شریعتی پیدا می شود . او نه اسلام سنت گرایان و نه نگاه نوگرایان را قبول داشت . اسلام شریعتی با اسلام تاریخی و اسلام سنت گرایان متفاوت بود.

اسلام علوی چیزی است که شریعتی خود می سازد. اسلام علوی در تاریخ نیست .

دکتر ادبی در پاین می گویند اسلام علوی در تاریخ متحقق است . مفهوم و مقوله آن را شریعتی می سازد.

تهیه کننده : موژان گرجی

مطالب مرتبط :

بررسی اندیشه و سلوک آیت الله شاه آبادی در سوفیا

 

بررسی نگاه فلسفی علامه طباطبایی در سوفیا

 

دیدگاه های علامه حسن زاده آملی درباره ریاضیات ، نجوم و هیئت در سوفیا

 

گزارش برنامه سوفیا در بزرگداشت آیت الله علامه محمد تقی جعفری

 

برنامه چالشی و فلسفی سوفیا پیرامون مکتب تفکیک

لینک کوتاه : https://jomhouriat.ir/?p=138166

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰